خانم هایی که در سالن تطهیر بودند، با دیدن من تعجب کردند. یکی از خانم ها با صدای بلند گفت این دختربچه را کی آورده اینجا؟ گفتم:خودم آمدم؛ داوطلبانه! نگاهی کرد و گفت هم سن و سال های تو هنوز از تاریکی می ترسند، تو آمدی غسالخانه ؟ می خواهیم مرده را غسل بدهیم، بیمار کرونایی بوده ها! پدر و مادرت مخالف نیستند؟ گفتم با پیشنهاد پدرم، دعای خیر مادرم و بدرقه با قرآن آمدم.