به گزارش ریاح نیوز، علیاصغر نامداری یکی از آزادگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «روزی قرار شد پیرمردها در قالب دو تیم در اردوگاه موصل با هم مسابقه بدهند. حاج آقا ابوترابی روحانی اسیر در اردوگاه، نیز داور جوانی را برای نظارت بر بازی انتخاب کرد.
با سوت داور، بازی شروع شد. ما هم اطراف میدان فوتبال جمع شدیم تا آنها را تشویق کنیم. یکی از پیرمردها میخواست به هر نحو ممکن با قلدری توپ را گل کند. با خشونت پای یکی از بازیکنان تیم حریف را لگد کرد و به سمت دروازه رفت.
داور از خطایش چشمپوشی کرد تا احترام او را حفظ کرده باشد. اما پیرمرد باز هم نزدیک دروازه لگد محکمی به یکی از مدافعان حریف زد و او را نقش بر زمین کرد! داور دیگر خطای آشکار او را برنتابید. در سوتش دمید و او را با یک کارت زرد جریمه کرد.
پیرمرد طلبکارانه به داور پرخاش کرد و به او گفت: «مرض داری بیخودی کارت میدی؟ من پُربادم [فورواردم]، وظیفمه گل بزنم. چرا بازی رو از شور و هیجان میندازی؟»
داور با احترام به او گفت: «حاج آقا! فوتبال مقررات خودش رو داره؛ الکی که نیست هر کی به هر قیمتی بتونه گل بزنه.»
پیرمرد یقه او را گرفت و گفت: «ما اگه داور نخوایم کیو باید ببینیم؟»
همه بچهها زدند زیر خنده. حتی عراقیها هم میخندیدند. بنده خدا داور مانده بود چه کار کند. حاج آقا ابوترابی چشمکی به او زد و گفت: «کاری به کارشون نداشته باش. بذار هر جور دوست دارن بازی کنن.»
با ادامه بازی لحظه به لحظه خنده بچهها بیشتر میشد. اواخر کار چنان شورش را در آورده بودند که یکی از پیرمردها توپ را برداشت و با دست گل زد. یکی دیگر از بازیکنان به تیم خودشان گل زد! وقتی از او پرسیدند: «چرا به خودمون گل زدی؟» گفت: «من دیدم فاصِلهم تا دروازه حریف زیاده، دروازه خودمونمم که خالیه، هدف از بازی هم که گل زدنه؛ توپ رو زدم توی دروازه خودمون!»
اواخر مسابقه به قدری همه چیز عادی شده بود که دروازهبانها آمده بودند وسط میدان باهم حرف میزدند. هر بازیکنی هم به سمت هر دروازهای که دلش میخواست شوت میکرد.»
پایان خبر/۱۱